۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه


ساعت ۰۴.۱۰ صبح یکشنبه رو نشون میده ،نتونستم هنوز بخوابم،کلی‌ کار بود که هنوزم یه کوچولوش مونده،مرتب کردن خونه،حرص کردنو رسیدن به گلها و باغچه کوچیکم،آب دادن گلها،تمیز کردن خونه، شستن لباسهای مونده،اونم تو اولین روز تعطیلی‌ بعد یک هفته کار تو شهری و کشوری که یه لحظه آفتابش غنیمته و انرژی میده، چیزی که خیلی‌ وقته ندارم.شاید بخاطر کمبود آفتاب، شایدم نبودن امید،هنوزم شستن آکواریوم مونده که نمیدونم برسم امشب یا نه .الان ۳-۴ ماه که بهش نرسیدم.آخه ماهی‌ هام و کلا حیونا برام عزیزن،میدونی‌ استاد مدتی بدجوری مریض شدم،خوب میدونی‌ که اهل شکایت از درد نیستم اما این مدلیشو تا حالا نه شنیده بودم نه خونده بودم نه دیده بودم،مس یه تیکه گوشتو استوخون اما تند خو، بد اخلاقو تا دلت بخواد افسرده او‌ غمگین،نالان از همه جا و همه کس و همه چیز،راستش فکر کنم خداهم دیگه منو این پایین یادش رفته،یا من خیلی‌ پایین فرو رفتم که دیگه به چشم هیچ کس نمیام،بگذریم.میترسم اگه آکواریوم تمیز نکنم دیگه کسی‌ نباشه که اینکارو بکنه بعد من،اون وقت اونام مثله من که گله می‌کنم به خدا خطاب به من میگن تو که عرضه نداشتی‌ مارو محافظت کنی‌ چرا گرفتیمون اسیرمون کردی تو این قفس،زندگی‌ منم یه جورایی قفسه، اما یه خورده بزرگتر. ۱*۲ متر مربع( رختشور خونه).دیشب موقع تمرین ۲-۳ تا ترانه هاتو خوندم،تا جایی‌ که جونشو داشتم فریاد زدم که خالی‌ شم از هرچی‌ فشار این چند وقتست به روم آخه ۱-۲ ساعتی‌ کاملا تنها بودم تو استودیو ،راستی‌ برات خبرای خوب دارم. با ۲-۳ نفر که می‌دونم دوسشون داری آشنا شدم: اولیشون ستار بود که همیشه از کارکترش برام میگفتی‌، نفر بعدی بله شهیار قنبری بود که برام از حس لطیفشو دانش موزیکش میگفتی‌ نفر آخرم تا الان اسفندیار منفرد زاده، از اون چیزی یادم نمیاد اما خوب میدونستم که با بزرگایه موزیک کارای زیبایی‌ ساخته و هنرمند بزرگیه،راستی‌ استاد ببخش که دیر اومدم به صفحم، به زور خودمو می‌کشیدم تو این سیاهی روزگار تا اینکه شهیار گفت که دوباره شروع کنم به نوشتن، البته اون منظورش ترانه بود مس قبل ،من حالا از اینجا شروع کردم از صفحهٔ خودمون.دلم خیلی‌ گرفته،کاش میشد یه دل سیر گریه کنم، اما،.. اما راستش آغوشی نیست که سرمو بذارم روش،حتا حرارتی که حسش کنم و حس کنم که هستم، حس کنم زندم.برم به ماهی‌ یام برسم اگه دیر بشه دیبا هنوز خیلی‌ کوچیکه که بتونه کمکشون کنه،آخه اون تنها کسی که مس من حیونا رو دوست داره،راستی‌ اون موزیک هم دوست داره و میشناسه صداهای موسیقی رو.به تو میگم ،نتونستم براش اونی باشم که باید باشم و می‌خواستم که باشم.این مریضی بد دردی شده برام.کاشکی‌ زودتر برگردم به ۱.۵ ساله پیش که سالم بودم و سر حال او‌ شاد،و یا اینکه...... تا بعد استاد.البته اگه موندم و بودم،اگه نه که میبینمت اونجا.امیدوارم. حمید غمگین و خیلی‌ خسته از خودش و روزگار